, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
می بارد از آسمان ، هر شب ستاره زمین می سوزد ، در آتشِ بمب و طیاره نشسته بر تخت ، دادار آسمان می نگرد بر زخمها ، بر دلهای پاره نمی روید گندم در دشت کشیده خاک ، رنگ زرد بر رخساره اشرف مخلوقات ، از ازل بوده پَست می کُند زخمی ، عشق را با تفنگ و قداره از همان دم که کُشت ، هابیل را قابیل خون می چکد ، بر کام کودکان در گهواره می کِشد لهیب ، آتشِ خشم از دل نمی کند ترحم ، بر بزرگ و طفل شیرخواره چنین گشت دنیا ، آغاز و شد بزرگ گروهی هستند پیاده ، عده ای عزیز و سواره قدرتمندانِ ستمگر نشسته اند بر فرش می بارد خون ، به جای عطر از فواره این است قصۀ تلخ انسان داستان زندگی ، در مردابی بد قواره خشک شدن گلها در گلدان روایت مرگ ، از سده تا هزاره -------------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار, ...ادامه مطلب
که می کند گذر از پسِ فرداها در روزگارت ، بی من ؟ نمی شوی یک دم با خود و تنها در رویاهایت ، بی تن می فشانم دیروز را چون بذرِ خاطره بر بالین و بر خرمن بر مکش هرگز لب از قدح از رخساره ام ، دامن ------------------------------------ با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
تو کشیدی عکسم را در سایه تو نوشتی بر سطح مرداب ، نامم را خار رویاندی به زیر پایم در جاده نگذاشتی کنم آباد ، بامم را من نه آن کوهم ، استوار در جنگل که شوم خانه برای یک طوفان و نه چشمه ای جوشیده از زمین که کنم تشنگییت را درمان من همان آهم ، که بر میکشی به هنگام بغض از گلویت عطر لاله های خیس در صحرا که نمی وزند ، دیگر به سویت من نه آن بادبانم که رقصان است در باد و نه آن شاهین که می رسد به خورشید من نه آن غروبم که می گریاند دشت را و نه آن تختی که نشست بر آن جمشید من فقط رهگذری دل خونم رهگذری که میخورد از دست تو سیلی قطره ای ناچیز در کف دریا که گم گشته در رنگ ، در چرک نیلی نَفَسم میشمرد ثانیه هایت را به رخم نیست رنگهای زیبای یک طاووس خُشکم مکن در تابش سوزان خورشیدت ول کن و بگذر ، بگذر از من و بگذر از این کابوس ------------------------------------------------ با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار , ...ادامه مطلب