برگی که نشست بر دست خزان
رها میگردد خسته در باد
سقوطش از اوج میشود آغاز
می رود از خاطره ، پرمیکشد از یاد
چیست راز تلخی خزان
که میسازد ؟ از رخسارش چهره ای سرد
در کجا نقش شده تصویر این بازی
که می آویزد ؟ اشک به چشمان پر درد
نامی هست در پسِ این ماجرا
نَفَسی که میشود گرم ، از سردی خزان
جغدی که میکند لانه در اندوه
شهابی که در آسمان ، می شود روان
می دانم ، این توئی که میریزی
آب بر چرخۀ بیمار آسیاب
می نشانی بذر اندوه بر دل
می کشی ابر بر رخسار آفتاب
این توئی ، که میکنی غروب را سرخ
می فرستی از آسمان فرشته مرگ
می پیچی بر هم طومار زندگی را
نمی کنی رحم بر غنچه ها ، بر برگ
بگو چه میشود نصیب تو از گریاندن
بازی خزان چگونه دلت را می کند آرام ؟
فردا ، چگونه به دست تو میشود ویران
در کدامین زندان ؟ عشق را میکنی رام ؟
-------------------------------------------------
با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار
دل و قلم...برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 141