دل ِ خسته :

ساخت وبلاگ

رهایت می کنم و خواهم رفت

در یکی از این شبها که میرسند از پس غروب

نمی کِشم پرده ای تاریک بر روی رویایت

نمی کُنم بر جداره های دل زیبایت ، رسوب

چشمانت نیست دیگر مشتاق دیدارم

فردا روزیست که میشوم برایت فراموش

می روم و این است آخرین حرفم

می کُنم آرام اما مدام ، خود را برای تو خاموش

می نشیند یادی از ایام گذشته بر دلم

با تکه ای نگاه ، گَشتم در دریای عشقت شناور

امان از این روزها که بودند ، دروغ

نمیدانم چگونه ؟ دوست داشتنت را کردم باور؟

چگونه نشست خزان بر باغچه ام

چگونه بُرید دلت از دل تنگم پیمان ؟

نگاهت پر کشید و نشست بر نگاه مشتاقی

ندارم به خدای عشق من ، دیگر ایمان

می روم از پیش تو ، می روم از دنیایت

پر کرده ام عشقت را در گذشته هایم ، در مَشک

می شود بغضت در گلویم فریاد

می ریزد نامت بر گونه هایم ، در اشک

فردا می رسد و خورشید می کند طلوع

چشمان ناز تو در خواب اند و بسته

اینجا اما خزان است و تندبادی سرد

که می کند طوفان ، در این دل خسته

----------------------------------------

با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار

دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 172 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 20:06