می تپد دلم ، میلرزد همه پود تنم
وقتی زنگ در ، میکند صدا
با چشمانی منتظر می گشایمش
پشت در نشانی نیست ، اما از تو پیدا
می ریزد همه تنهائی ، بر قلب خسته ام
نیستی و خواهم کرد صبر ، من بازهم
تا تو آئی و دوزم به نگاهت چشم
می جویمت تو را در اشکهایم ، در غم
کیستی که کرده ای مرا مجنون خود
نمی شوم رها ، از نام و از یادت
گرچه ندیده ام تو را هرگز
به وجود تو اما ، کرده ام عادت
شاید که تو حس یک پرنده باشی
که می خواند نامت را ، با آواز در قفس
یا شاید اشک یک زندانی
که در هوای آزادی ، می کشد نفس
تو همان نسیم بهار نیستی
که می وزد بر کوهساران ، بر دَمن
موج می زند ، در قطره ها در برکه
می کشد دست نوازش ، بر گیسوی چمن
تو همان احساس زیبای رسیدنی
که پر می شود ، در آغوش یک مادر
لبهای گرم و تفدیدۀ کویر
که می خندد ، با شنیدن صدای تُندر
تو همان اسمی که نقش شده بر دلها
فریادت می زنند در کُنج پس کوچه ها ، خوشبختی
دیریست که محوی از لبهای دنیایم
نیستی در اشکها ، در لبخند ، در راحت و در سختی
-----------------------------------------------------------------
با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار
دل و قلم...
برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 154