چه بنویسم از شب بی ستاره
از آتشی که میزند ، بر جان شراره
چه بنویسم از جنگلی که میشود خشک
از نفسی که افتاده بر شماره
می ریزد اشک ، از گونه آرام
نمی شود شب ، به دست سحر رام
می رود فرو چه آسان خنجر به دل
چه بنویسم ، از دستی که ندارد مرام ؟
بر می خیزد از گلویِ گُل فریاد
نمی آید چرا آزادی دیگر به یاد ؟
کشیده جلاد دشنه ، میزند به رگ
چه بنویسم تا نسوزد عشق ، همه از بنیاد ؟
بس کن ، تلخ است کامم از شوکران
نمی افتد دل ، هرگز به دست دلبران
خونِ بِرکه دیگر نمی آید به جوش
چه بنویسم از نی ، از نالۀ چوب خیزران ؟
چه بنویسم بر برگهای کتاب تاریخ
از چکشهائی که می خورند بر فرق میخ
چه بنویسم از دل تنگی ، از اشک
از فریادهائی که نمی کَنَند ، بنیانها را از بیخ ؟
------------------------------------------------
با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار
دل و قلم...برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 171