آمد بهار ، رسید زمستان ، گذشت یک سال
چشم ها بسته است ، زبانها گشته اند لال
می جوشد سرکه ، به جای شراب در خُم
می شود عشق ، در تابوت نفرت چال
در آبی آسمان می نگرم بر سایه ها
به جای شاهین ، کرکس گشوده است بال
نیست ساکت ، فریاد می زند کودکِ دل
نمی شود آرام ، با افسانۀ رستم و زال
چقدر ، ثابت ایستاده چون دیوار زمان
چه کسی می کند تفال ، می گشاید به شوق عشق فال ؟
آن کیست که می شورد و می شوراند زمین را ؟
می کند خرقۀ بهار بر تن ، فارغ از دنیای قیل و قال ؟
اینک ، گرگها چرا به جای سگ ها چوپانند ؟
شیر چرا نمی غُرد ، نمی سپرد به دست نسیم یال ؟
وه که چقدر تنگ است ، دلم از این زمانۀ حریص
گرسنه ای که نمیشود سیر ، هرگز از ثروت و مال
---------------------------------------------
با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار
دل و قلم...برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 166